متــوقعــیم همـــه از ما متشــــکر بـاشنـــد
فرض بفرمائید لازم بوده ما سر ساعت مقرر
عمل خاصی را مستمر انجام بدهیم.
اگر این کار با عجب که یکى از اخلاقهاى مذموم و پلید است، همراه باشد و آدم از
این که دارد، مستمر سر وقت کار مىکند خیلى نسبت به خود در شگفتى قرار بگیرد یعنى
از خودش ممنون و راضی باشد،
عیبــــش آن است که متوقعیــــم همـــه از ما
متشـــکر باشـــند.
ما به این خوبى، به این منظمى، اینطور خوب کار مىکنیم، زیاد کار مىکنیم، باید
همه قـــــدر ما را بدانند.
خب
آمدیم و یک برادرى قـــدر ما را ندانست. در آن صورت آن برادر، در تصور منِ از خود
راضى، ظالم خواهد شد و منِ از خود ممنون، مظلوم میشوم.
بسیار خوب؛ برادر مؤمنِمان است، ظلم او را تحمل مىکنیم اما بالأخره یک روز، دو
روز، ده روز، وقتى دیدیم این برادر هیـــچ نمىفهمد که ما چهقـــدر داریم خودمان
را مىکُشیم، کیـــنه به وجود مىآید.
کینه و عقده و نارضایى در طول زمان رشد
مىکند و خصلتهاى بد غالباً اینطور است و چون به زبان نیاوردیم و آن برادر این
کینه را از دل ما بیرون نیاورده، نقار (شکاف) روزبهروز زیاد مىشود و به اصطکاک
مىانجامد.
از خودشــگفتى من که یک حق بهظاهر طبیعى و معمـــولى من بود این فاجــعه را به
وجود آورد که بین من و یک برادر دیگر اختلاف و نقار و اصطکاک به وجود آمد. حالا
قضـــیه چه بود؟ ...
پس از اول تا آخر که چرتکه بینـــدازیم و حساب
کنیم، تقصـــیر منِ خودشگفت بوده است.
عمل مرا هبط کرد، ضایع کرد، برادرى من را از بین برد، کار من را متوقف کرد، چون
وقتى که من ببینم دیگرى چنین ناسپاسى مىکند آن شوق کار در من کم مىشود و کار را
به تعطیل و رکود نزدیک میکند...
این اخـــلاق بد موجب این همـــه فاجعه و افت و خــــرابى میشود
در حالی که اگر من اخلاق اسلامى داشته باشم، اخـــلاق اسلامى مرا از عجب باز مىدارد.
حضرت آقا
- ۹۳/۰۴/۲۰